دکتر عبدالرحیم عسکری، معاون اداری مالی دانشگاه حکیم سبزواری بازنشسته شد، مردی که از نخستین روزهای تاسیس دانشگاه همپا و همراه دیگر تلاشگران و همکاران دانشگاهی در تبدیل دانشگاه حکیم سبزواری به یک نهادعلمی، دانشگاهی و  اجتماعی کوشید و به لطف این تلاش ها بود که امروز همگان در پهنه ایران اسلامی شاهد رویش باشکوه شکوفه های خرد و اندیشه بر شاخسار درخت تناور علم و دانش دیار سربداران هستند. دکتر عسکری در تمام سه دهه خدمت خود در دانشگاه حکیم سبزواری توانست در عرصه های مختلف و مسئولیت های گوناگون به دور از حاشیه و با روی خوش و تواضع که از ویژگی های شخصیتی ایشان است فعالیت مثبت داشته باشد و امروز بی راه نیست که بگوییم نام و یاد مردانی همچون دکتر عسکری برای همیشه در خاطر دانشگاه خواهد ماند.
 
 
*با سلام، لطفا نحوه همکاری یا شروع به کارتان در دانشگاه را بفرمایید؟
به نام خدا،. بنده در دوره کارشناسی جزء شاگردان ممتاز یا بهتر است بگویم که شاگرد اول دوره خودم بود در دانشگاه مشهد. به واسطه این که آن زمان جنگ بود، درس را رها کردم و گفتم: بگذار برویم به جبهه و مناطق جنگی را تجربه کنم. در ذهنم این بود که، فردا که زن و بچه‌ای داشته باشم، اگر بچه‌ام بپرسد که بابا در این مملکت، سال‌هایی که جنگ بود شما چه کار کردید و چه اتفاقاتی افتاد، چه جوابی دارم؟ چون در آن زمان من فقط به درسم فکر می‌کردم و کاری که به واسطه وضعیت آن زمان داشتم. با این ذهنیت رفتم  سپاه و خدمتم را ادامه دادم.
در دی ۶۷ از خدمت برگشتم و ازدواج کردم، بهمن ۶۷ بود آقای مشرقی، برادر خانم بنده یک استادی داشت به نام آقای دکتر موحدیان (که هم اکنون یکی از دوستان صمیمی بنده هستن) آن زمان گروه فیزیکی در دانشگاه وجود نداشت. ایشان عضو گروه ریاضی دانشگاه تربیت معلم آن زمان بود. اقای مشرقی وقتی که می‌رفت سرکلاس، مسائلی را که دکتر موحدیان طرح کرده بود و ایشان حل می‌کرد، دکتر موحدیان از ایشان پرسیده بود:  چه کسی در حل این مسایل شما را راهنمایی کرده است؟ ایشان اسم من را برده بود و گفته بود که ما دامادی داریم که دبیر فیزیک است، وضعیت علمی‌اش بد نبوده و شاگرد اول دوره لیسانس بود. ایشان هم چون اهل علم بود، علاقمند شده بود و گفته بود که یک روز بیاید که ما هم او را ببینیم. بالاخره این اتفاق در بهمن‌ماه افتاد. وقتی که رفتیم معدل  و  وضعیت تحصیل و اسامی استادهای مرا پرسید و بالاخره ما به دلش افتادیم و خوشش آمد. آشنایی ما با آقای موحدیان اینگونه بود. ایشان در آن هنگام فیزیک یک، فیزیک عمومی. رشته های ریاضی تدریس می‌کرد. در همان دیدار به من پیشنهاد حق‌التعلیم رو داد، در آن زمان آزمایشگاه های دانشگاه هم روی زمین بود، بالاخره خود بنده هم که در مجموعه آزمایشگاهی آموزش و پرورش آن زمان کار می‌کردم، گفتم: عیبی ندارد و پذیرفتم و اینگونه شد  که مسئولیت پایه ریزی آزمایشگاه فیزیک یک را در آن زمان را به بنده محول کردند ، در حقیقت هم معلم یا استاد دانشجوهای رشته ریاضی آن زمان و هم معلم حل تمرین یا استاد حل تمرین درس فیزیک۱ آقای دکتر موحدیان بودم و روابط من و ایشان به آن جا رسید که بالاخره ایشان ما را از لحاظ علمی پسندید و رسما ارتباط ما با دانشگاه از مهرماه سال ۱۳۶۸ شروع شد.
 
*شما در این زمان استخدام آموزش و پرورش هم بودید؟
بله در همین مدت کارهای استخدام رسمی من در آموزش و پرورش تمام شد و من کارمند رسمی آموزش و پرورش شدم. اما وقتی که شرایط کار در دانشگاه پیش آمد علی‌رغم این که هنوز مشخص نشده بود که من استخدام رسمی می‌شوم در دانشگاه یا نه، رفتم استخاره کردم و خوب آمد که به دانشگاه بیایم و آموزش و پرورش را رها کردم و عطای  استخدام رسمی آن جا را به لقایش بخشیدم و آمدم و به صورت حق‌التدریس تا اردیبهشت ۶۹ در دانشگاه کار ‌کردم و از اردیبهشت ماه ۶۹ استخدام رسمی شدم (در دانشگاه تربیت معلم آن زمان) در حقیقت اصل استخدامی من در بهمن ۶۸ در دانشگاه پاگرفت، اردیبهشت ماه ۶۹ من استخدام دانشگاه شدم.
*وضعیت کاری شما در آن زمان چگونه بود و در چه سمت هایی مشغول به کار شدید؟
باید بدانید آن زمان کارمند با مدرک لیسانس دانشگاه خیلی کم داشت. یادی کنیم از ریاست آن زمان آقای دکتر علم‌الهدیی (که دوست آن زمان و فعلی ما نیز هستن) با توجه به وضعیتی که دیده بود شاید فکر می‌کرد که ما نیروی کارایی هستیم.  مسئولیت آزمایشگاه‌ها را به بنده دادند و برایم حکم زدند، از طرفی چون اهل ورزش و تربیت بدنی هم بودم، بلافاصله حکم مسئول تربیت بدنی دانشگاه را نیز در آن زمان به نام حقیر زدند، بالاخره آزمایشگاه فیزیک را راه‌اندازی کردیم، بعد هم دوستان دیگری آمدند، من آن زمان دست تنها بودم و مدتی هم نگذشت که در همان سال به عنوان اولین مسئول ارزی دانشگاه(مسئول خریدهای خارجی دانشگاه)  منصوب شدم.
 
*پس شما چند سمت را با هم بر عهده گرفتین، در بخش ورزشی چه فعالیت هایی صورت گرفت در زمان تصدی امور بدست شما؟
واقعیت این است که آن زمان، امکانات ورزشی‌ دانشگاه کم بود. با استفاده از پتانسیل دانشجویی، از روابط و ارتباطات مسئولین دانشگاه استفاده می کردیم جهت تامین تجهیزات، یادم نمی رود بنده می‌رفتم از طریق اداره راهنمایی و رانندگی و شهرداری رنگ می‌گرفتم، زمین های دانشگاه تربیت معلم که شاید در حد یک دبیرستان بود( دانشگاه کار قدیم) را نقاشی کردیم، خطوط میدان را کشیدیم، میدان بسکتبال، میدان والیبال، یک هیجانی راه انداختم  در بین دانشجویان و خب من هم یک مقدار ورزشکار بودم. تیم های کشتی راه انداختیم بیرون از دانشگاه، قراردادهایی با سالن های بیرون از دانشگاه در سال ۶۸ و ۶۹ بستیم. در حقیقت جنب و جوش خوبی به وجود آمد در بین دانشجویان و با امکانات کم آن زمان و عشق به کاری که داشتم،  توانستیم رضایت  دانشجویان را جلب کنیم.


*برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر هم در همین زمان اقدام کردین؟
در همین زمان بود که از یک لحاظ‌ هایی شرایط محیط بر بنده تنگ شد، شاید برای اولین بار می‌گویم؛ دیدم اعضای هیئت‌مدیره آن زمان که بسیار معدود بودند و محدود، مدرک همه آن‌ها کارشناسی ارشد و فوق‌لیسانس بود. در این بین من می‌دیدم، در همان رشته خودمان( به بقیه کاری ندارم) اساتیدی می‌آمدند که خیلی هم قوی نبودند و با بررسی که می‌کردم، هیچ عضوی داخل گروه نیامده بود که معدلش به اندازه معدل دوره لیسانس من باشد. معدل من ۳/۴۳بود. که معدل الف حساب می‌شد در آن زمان. همانطور که گفتم محیط برایم مقداری تاریک شد و با خودم گفتم هر طوری هست من باید برای ادامه تحصیل بروم. شروع کردم به مطالعه. بلافاصله در سال ۷۰ در آزمون کنکور آن زمان، دانشگاه تهران قبول شدم. در همان زمان هم نفر اول ورودی در بین کارشناسان بودم و راه پیدا کردم به مقطع کارشناسی ارشد رشته ژئوفیزیک و در آن جا هم با درجه ۱ فارغ‌التحصیل شدم و  نفر اول دوره در بین تمام دانشجویان شدم و بهمن ۷۳ هم از رساله پایان نامه خود دفاع کردم و به دانشگاه آمدم و در همان زمان، بحث تعویض یا عوض شدن ریاست وقت دانشگاه هم مطرح شد. و آقای امام‌پور سرپرست دانشگاه شد و ایشان حکم بنده را به عنوان معاون دانشجویی  زدند و تیرماه یا خردادماه سال ۷۴ شد که ابلاغ بنده به عنوان معاون دانشجویی بعد از فعل و انفعالاتی خورد، معاون دانشجویی آن زمان دکتر حسینی بود. قبل از این که ابلاغ را قبول کنم رفتم و گفتم: آقای دکتر حسینی شما راضی هستید که من بیایم چون به عنوان معاون دانشجویی با من صحبت شده است یا نه؟ اگر راضی نباشید من گفتم که نمی‌آیم و ایشان هم گفت که استعفای من جدی است و خیلی هم استقبال کرد و من هم این سمت رو قبول کردم. این شد کار اجرایی من در سطح عالی دانشگاه و عضو هیئت رئیسه دانشگاه شدم. بسیجی‌وار حرکت را شروع کردیم در حوزه دانشجویی آن زمان با امکانات کم که داشتیم. نزدیک به دو سال معاون دانشجویی و فرهنگی بودم. با مشکلات عدیده‌ای که دانشجویان ما در آن زمان داشتند. کمبود جا، کمبود غذا، کمبود امکانات شدید. به کمک دانشجویان آن زمان که خیلی دانشجویان باعرق و باغیرتی بودند. مشکلات را یکی پس از دیگری حل کردیم. در این میان ریاست دانشگاه هم عوض شد، یادش بخیر بزرگواری به نام دکتر حداد سبزوار به عنوان رئیس دانشگاه آمدند. بنده هیچ شناختی از ایشان نداشتم، روز دوم پس از اینکه ایشان به سبزوار آمد و معرفی شد، من رفتم و استعفایم را تقدیم کردم و گفتم: آقای دکتر حداد به سبزوار خوش آمدید و امیدوارم که در کار موفق باشید، این هم استعفایم تقدیم به شما. چون معتقد هستم که رئیس جدید دستش باید باز باشد برای انتخاب همکارهایش در هیئت رئیسه دانشگاه. ایشان هم لطفی داشتند آن زمان و گفتند ما از شما خیلی خوبی شنیدیم، و از همه کسانی که سوال کردم، همه از شما(به زعم ایشان نه به زعم خودم) به عنوان یکی از بهترین معاونان آن زمان  و اعضای هیئت رئیسه دانشگاه یاد کرده بودند. به هر صورت  استفاء ما را قبول نکردند و داستان معاونت من ادامه پیدا کرد تا حدود، ۵ بهمن سال ۱۳۷۵ که ایشان گفت: در حوزه اداری و مالی احساس می‌کنم به کمک شما نیاز دارم  و شما لطف کنید و این حوزه را قبول کنید که بنده هم گفتم: من کار اداری و مالی نکردم و این کار برای من زیاد است.  ایشون هم قبول نکردند و ما را به حوزه اداری مالی دانشگاه آوردند و شدیم معاون اداری و مالی دانشگاه حکیم سبزواری البته این را هم بگوییم در حوزه دانشجویی هم چون با کارهای اداری و مالی سر و کار داشتیم و یک حوزه مستقل از این لحاظ بود، یک آشنائی  ابتدائی هم  با این امور پیدا کرده بودم، بماند که به دلیل عدم آشنایی، روز اول یا دوم که به معاونت دانشجویی رفتم، همکاران را در معاونت دانشجویی آن زمان جمع کردم وگفتم: من جهت کسب تجربه به ترتیب یک هفته کنار دست شما می‌آیم و شاگردی می‌کنم. بالاخره در آن یک هفته‌ها تجربه خوبی از طرف دوستان گرفتم و کار را با همکاری ادامه دادیم. مجموعه همدلی بودیم و واقعا بحث این که چه کسی معاون، رئیس یا مرئوس هست اصلا نبود. فضا، فضای همدلی و همکاری و حل مشکلات دانشجویان عزیز در آن زمان بود. کلا سعی کردم کار اجرایی انجام بدهم و صرفا بحث این بوده است که اگر بتوانم انجام وظیفه کنم و در راستای انجام وظیفه، کار ارباب رجوع را روی زمین نگذارم. حالا ارباب رجوع من می‌خواست کارمند باشد، هیئت علمی باشد، دانشجو باشد، هر کسی که به هر نحوی، پدر و مادر دانشجو باشد، با دانشگاه سر و کار داشت. خدا رو شکر شاید نتیجه را این روزها می‌بینم که بحث بازنشستگی من مطرح هست. آن چنان لطف‌ها از این طرف و آن طرف سرازیر است وب نده را با  صفت های بزرگوارانه خطاب می کنند که البته این صفت‌ها از صفت های ویژه  خود دوستان هست و  لطف می‌کنند نسبت به بنده. برای همین فکر می کنم که آن راه را درست حرکت کردم. از این که ارباب رجوع رضایت نسبی در حد وسع این حقیر از سیستم ما و سیستم دانشگاه داشته خداراشکر می کنم.

*حضور شما در این سمت چندسال طول کشید؟
مسئولیت من در این  معاونت هفت سال ادامه پیدا کرد( از سال ۷۵ تا ۸۲)  تا اینکه سال ۸۲ همان بحث که در دوره لیسانس به فوق‌لیسانس بود به وجود آمد و بحث مدرک‌گرایی شکل گرفت(حالا خوب یا بد را نمی‌دانم، الان که خیلی بد است) و ما هم درگیر کار اجرایی بودیم و شب و روز زندگی هم نداشتم. باید بدانید در زمانیک ه مسئولیت  کار اجرایی بر عهده انسان است، آدم از درس و علم هم جا می‌ماند، دیدیم که دوستان رفتند و برگشتند و دکتر شدند. دیدیم که ما هم باید برویم. بالاخره خمس و زکات فوق‌لیسانس را دادیم. تصمیم به این گرفتیم و با امتیاز عالی که از هیئت امنا داشتیم، چه از لحاظ اجرایی، چه از لحاظ آموزشی در حد توانایی‌مان، با امتیاز خیلی بالاتر از آن که هیئت امنا لازم داشت، امتیاز لازم را آوردیم و مامور به تحصیل شدیم و مصاحبه کردم و پذیرش دکتری خود را از دانشگاه تهران گرفتم. بماند که از لحاظ سنی، سن ما رد شده بود و سن باعث شد که بحث اعزام به خارج ما زیر سوال رفت و تبدیل به بورسیه داخلی شد،به هر حال رفتیم دوره دکتری را در دانشگاه تهران، سال ۸۲، مهرماه، شروع کردیم.و سال ۸۶ هم برگشتیم به دانشگاه حکیم سبزواری درست ۴ سال و پنج ماه دوره دکتری بنده طول کشید، آن جا هم  با حمایت های خداوندی و نعمات ایشان با موفقیت، به عنوان اولین دانشجوی دکتری ژئوفیزیک در گرایش گرانی‌سنجی، با معدل الف فارغ‌التحصیل شدم.
 
*شما اولین دانشجوی این رشته در ایران بودید؟
 بله، در ایران. اولین دانشجوی ژئوفیزیک گرانی‌سنجی من بودم. در ژئوفیزیک بودند، نه در گرایش گرانی‌سنجی. اولین دانشجوی دوره خودم بودم که فارغ التحصیل شدم دوستان دیگری که بعدا فارغ‌التحصیل شدند حداقل یک سال تا یک سال و نیم بعد بود. یعنی در کمترین زمان ممکن بنده حقیر فارغ‌التحصیل شدم.

*و پس از آن دوباره به دانشگاه حکیم سبزواری برگشتید؟
 بله اواخر بهمن یا اوایل اسفند ۸۶ آمدم در دانشگاه و رسما مشغول به کار شدم. این بار با خودم عهد کردم که وارد کار اجرایی نشوم. یک سری ایده‌ها خودم داشتم. گفتم دوستان دیگری که هستند خدمت کنند. یک سری معیارها هم در ذهنم داشتم، شاید نمی‌خورد به اعضای هیئت اجرایی آن زمان. بالاخره به دور ماندم، به آموزش مشغول شدم. چند تا مقاله‌ای هم که دارم مربوط به سال های ۸۶ تا ۹۰ است که عضو هیچ معاونتی نبودم و کار اجرایی نداشتم. کار صرف آموزش بود و لذتی هم که بردم در همین مدت بود. تا سال ۹۰٫ بالاخره در ارتباط با دوستان بودیم. زیر کمیته‌هایی مثل کمیته اجرایی، آن‌ها را نمی‌توان کار اجرایی گفت. هر جا که تکلیف می‌کردند در خدمت بودیم.
 
*بازگشت شما به امور اجرایی چگونه بود؟
سال ۹۰ بحث پردیس های خودگردان پیش آمد. به قول خودشان بنده را عنوان قوی‌ترین فرد تشخیص دادند( البته به زعم خودم ضعیف‌ترین فرد بودم) دنبال فردی می‌گشتند که از لحاظ اجرایی قوی باشد و این ضعیف‌ترین را انتخاب کردند. بنده با رئیس وقت آن زمان، آقای دکتر محمدیان که صحبت کردم، برای ایشان شرط گذاشتم. چون از قدیم هم ما شرط‌ هایی با ایشان داشتیم. در ضمن هیچی نداشت، پردیس فقط اسمش بود، مجوز گرفته بودند و واقعا هیچی نداشت. فقط یک مکان و سازمان قدیمی را در نظر گرفته بودند به عنوان پردیس، ساختمان متروکه بود و شرایط خوبی نداشت و گفتم  من به عنوان مسئول پردیس می‌شوم که اختیارات مالی، آموزشی و هر چی که هست را داشته باشم و معاونین مختلف موظف به همکاری باشند. در حقیقت به خاطر انجام کار بود، نه بحث رقابت که من رئیس باشم و فلان. اصلا نیازی نبود. ایشان هم با خواسته من موافقت کردند، حکمی هم که زدند کاملا مشخص است و تمام معاونین را موظف به همکاری با بنده کردند. با استقلال کاملی که به عنوان رئیس پردیس در آن زمان داشتم. مالی، اداری و همه چیز، با سه تا نیرو که انتخاب کردم، آقای وفایی، آقای خلقی و آقای بیدی. با سه تا نیرو تمام کارهای آن جا را چرخاندیم در آن زمان ۴ یا ۶ رشته برای پردیس در نظر گرفته بودند. همه کارشناسی ارشد بود، با تلاشی که دوستان کردند( معاون آموزشی وقت کاملا با ما همراه بود. آقای دکتر رضا طیبی بود)، در اولین تابستان که تابستان ۹۱ بود( فکر کنم) ۲۴ یا ۲۵ رشته مجوز گرفتم برای پردیس دانشگاه حکیم.
فلسفه پردیس‌ها را هم می‌دانید که در حقیقت، بودجه دانشگاه‌ها به مشکل برخورده  بود، با مصوبه‌ای که مجلس داشت، به این سمت روی آورده بودند، هر چند فلسفه‌ی دیگری پشت ایجاد و وجود پردیس‌ها هم بود که داستان خودش را دارد و اینگونه بود که پردیس جای خودش را پیدا کرد و مشکلات مالی دانشگاه را واقعا پردیس دانشگاه آن زمان حل کرد. مسئول بودجه و تشکیلات آن زمان گفت: ما چهار بار برای اولین بار در تاریخ مالی دانشگاه، بودجه اختصاصی‌ را تصحیح کردیم. ۴ بار اصلاح بودجه در آن سال کردیم که سابقه نداشته است. پذیرش دانشجو خوب بود و ادامه داشت. فعالیت هم خیلی خوب بود. پا به پای دانشگاه های منطقه‌ که پردیس داشتند، ما پیش رفتیم، بلکه حرکت شتاب‌دار ما باعث شد که در بعضی موارد جلو بزنیم. پذیرش دانشجو دکتری هم در چند رشته گرفتند.

* چگونه شد که دوباره به معاونت ادارای مالی برگشتید؟
 مسولیت من در پردیس تا سال ۹۳ دامه پیدا کرد، و در این زمان ریاست دانشگاه عوض شد، رسیدیم به ریاست فعلی دانشگاه، آقای دکتر حدادنیا. باز هم زمزمه های تعویض حوزه معاون اداری و مالی مطرح شد. بالاخره ایشان چینش می‌کرد تیم اجرایی خودش. قرعه به نام من بیچاره زدند و دوباره به معاونت اداری و مالی برگشتیم، از اردیبهشت ۹۳٫ با برنامه‌ای که داشتیم با آقای دکتر حداد و صحبتی که کردیم، قرار شد که ما در مدتی که به مدت یک سال، دوسال یا سه سال است، آن برنامه را اجرایی کنیم. در ۴ سال اول ریاست ایشان بود. آن برنامه‌ای که داشتیم مخصوصا سرآمد همه آن‌ها بحث انجام حسابداری در دانشگاه بود که دانشگاه‌ها ملزم شده بودند، از حسابداری آن زمان که حسابدارهای نقدی بود، تبدیل کنند بر اساس قانون به حسابداری تعهدی. ما هم پیشگام شدیم و پیشقدم شدیم در این راه، چیزی را که قانون الزام کرده بود و ما هم تعهد داده بودیم، به آن عمل کنیم، شروع به کار کردیم با همت نیروهای خوب حوزه مالی دانشگاه و فشاری که ما آوردیم که این کار حتما انجام شود. کار را شروع کردیم و انجام شد.باید اذعان کنم در این حوزه، یکی از حوزه‌هایی بود که یک کار تیمی موفق انجام شد و به عنوان نه دانشگاه نمونه در استان خراسان، به عنوان یک دستگاه دولتی نمونه، یعنی بین تمام دستگاه های دولتی، مثل آموزش و پرورش، به جز دانشگاه‌ها و سیستم های دولتی دیگر، دارایی و تمام دستگاه های دولتی که سیستم حسابداری داشتند، به عنوان دستگاه نمونه در اجرای حسابداری تعهدی در استان انتخاب شدیم و معرفی شدیم از سوی دیوان محاسبات به دیگر دستگاه‌ها که در حقیقت تشویق و ترغیب کردند که آن‌ها بیایند سیستم مالی ما را الگوبرداری کنند و آن‌ها هم انجام بدهند و از ما هم خواستند که آن‌ها را راهنمایی کنیم که این همکاری ما با دستگاه های مختلف برقرار است. برای اولین بار ما از دیوان محاسبات خواستیم که بیاید و کلاس های آموزشی بگذارند برای حسابداری تعهدی و کارشناسان ما در حوزه مالی، آموزش بدهند که این ارتباط هنوز هم ادامه دارد. هم ما راضی هستیم و هم دستگاه های نظارتی مثل دیوان محاسبات و سازمان دارایی. انجام شد تا موقعی که در خدمت شما هستم. در این مدت هم رئیس دانشگاه چند بار خارج رفتند و حقیر را تشخیص دادند که به عنوان جانشین انجام وظیفه کنم که به دلیل معذوریاتی که من داشتم، ایشان هم دلایل بنده را قبول کردند،  از جمله آن دلایل؛ بحث بازنشستگی من بود که در پیش است، هر چند ایشان خیلی ترغیب می‌کردند که من شما را رها نمی‌کنم. تا زمانی که هستم باید باشید. ضمن این که دلایلم را می‌گفتم، گفتم: آقای دکتر صلاح بر این است که یک فرد مثل بنده که در آستانه بازنشستگی می‌رسد با کمال احترام، جایگاه را ببوسد و بگذارد کنار که نیروهای بعدی بیایند. هم توان بیشتری دارند، جوانی بیشتری دارند. انرژی بیشتری دارند و امورات را به دست بگیرند و انجام دهند و کار از قبل بهتر و روانتر انجام شود.

*رسیدیم به امروز که شما به افتخار بازنشستگی نایل آمدید:
بله این بود داستان اجرایی من تا اکنون. نظرم همین بوده است که رفتارم، کردارم با ارباب رجوع و با کسی که به نوعی با بنده مراوده دارد به گونه‌ای رفتار کنم که دوست دارم با من رفتار شود. واقعا هم راضی هستم. یکی از آموزه های دینی ما هست و سعی کردم رعایت کنم. نتایجی هم که دیدم جز خوبی برای خودم در وهله اول چیزی نداشته است. امیدوارم دانشگاه، که ولی‌نعمت همه ما است، از جمله بنده، از کارهای بسیار ناقص من راضی باشد. همین طور دوستانی که با من مراوده داشتند و لطف داشتند. الان هم نامه می‌زنند برای من، چه تلگرامی، چه از طریق سیستم، چه حضوری که بنده را شرمنده می‌کنند. ویژگی خاص خودشان را که بنده هیچ سنخیتی ندارد به من نسبت می‌دهند. از سر لطفی که دارند. همه این‌ها نتیجه همان آموزه دینی است که از بزرگان معصوم داریم که آن طور رفتار کنید که دوست داریم با شما رفتار شود. سعی کردم مد نظرم این باشد. انشالله که مورد رضایت خداوند باشد.