
جشن بزرگ ازدواج دانشجویی
🌸💥 جشن بزرگ ازدواج دانشجویی دانشگاه حکیم سبزواری 👩❤️👨 ویژه دانشجویانی که در سال های ۱۴۰۰، ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ ازدواج کرده اند (حداقل یکی از زوجین دانشجو باشد) 📆 زمان:
🌸💥 جشن بزرگ ازدواج دانشجویی دانشگاه حکیم سبزواری 👩❤️👨 ویژه دانشجویانی که در سال های ۱۴۰۰، ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ ازدواج کرده اند (حداقل یکی از زوجین دانشجو باشد) 📆 زمان:
شهید مهدی باکری در ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ در روستای رحمتآباد میاندوآب در خانوادهای مذهبی و متعهد به دنیا آمد. مادرش را در کودکی از دست داد و با پدر تاجر خود که فردی متدین بود رشد یافت. او پس از تحصیل در دبیرستان، وارد دانشگاه تبریز شد و رشته مهندسی مکانیک را ادامه داد. در دوران دانشجویی فعالیتهای سیاسی خود را آغاز و در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی قدم برداشت. این امر موجب شناسایی او توسط ساواک شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی در سال ۱۳۵۸ به عنوان شهردار ارومیه انتخاب شد. در این مسئولیت نیز با سادهزیستی و پایبندی به عدالت وارد عمل شد و افرادی که از فسادهای اداری سابق سود میبردند، با این شیوه مدیریتی او مخالفت کردند. شهید باکری به خاطر همین روحیه و مواجهه با مشکلات موجود، پس از مدتی از این سمت کنارهگیری کرد و کاملاً به سپاه پاسداران پیوست.
وی در سالهای دفاع مقدس به عنوان یکی از فرماندهان برجسته سپاه پاسداران شناخته شد و فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را بر عهده گرفت. مهدی باکری در عملیاتهای بزرگی مانند فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، خیبر و بدر نقش حیاتی ایفا کرد و در نهایت در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید. پیکر پاک او در اروندرود مفقود شد و به یاران شهیدش پیوست.
یک مادر شهید، در دیداری که با شهید باکری داشت، نامهای به او داد و خواست تا کسی متوجه این موضوع نشود. او در نامه از سختیهای زندگی و مشکلات مالی خود نوشته بود. مهدی که خود زندگی بسیار سادهای داشت، وسیله نقلیه شخصی خود را فروخت و پول آن را به مادر شهید تقدیم کرد. گفته بود: «این دین من است برای کسانی که عزیزترینشان را تقدیم اسلام کردهاند.»
شهید باکری هرگز به خود اجازه نمیداد از سهم بیشتری نسبت به نیروهایش بهرهمند شود. در یکی از عملیاتها هنگام توزیع غذا، وقتی متوجه شد سهم بیشتری از غذا اشتباهی به او دادهاند، بشدت ناراحت شد و سریعا غذای خود را با سربازش عوض کرد.